-
اشعار فروغ فرخزاد / در برابر خدا
از تنگنای محبس تاریکی،از منجلاب تیره این دنیابانگ پر از نیاز مرا بشنو،آه ای خدا ی قادر بی همتایکدم ز گرد پیکر من بشکافبشکاف این حجاب سیاهی راشاید درون سینه من بینیاین مایه گناه و تباهی را،دل نیست این دلی که به من دادیدر خون تپیده آه رهایش کنیا خالی از هوی و هوس دارشیا پای بند مهر و وفایش کنتنها تو آگهی و تو می دانیاسرار آن خطای نخستین راتنها تو قادری که ببخشاییبر روح من صفای،نخستین راآه ای خدا چگونه ترا گویمکز جسم خویش خسته و بیزارمهر شب بر آستان جلال توگویی امید جسم دگر دارماز دیدگان روشن من بستانشوق به سوی غیر دویدن رالطفی کن ای خدا و بیاموزشاز برق چشم غیر رمیدن راعشقی به من بده که مرا سازدهمچون فرشتگان بهشت تویاری به من بده که در او بینمیک گوشه از صفای سرشت تویک شب ز لوح خاطر من بزدایتصویر عشق و نقش فریبش راخواهم به انتقام جفاکاریدر عشقش تازه فتح رقیبش راآه ای خدا که دست توانایتبنیان نهاده عالم هستی رابنمای روی و از دل من بستانشوقگناه و نقش پرستی راراضی مشو که بنده ناچیزیعاصی شود بغیر تو روی آردراضی مشو که سیل سرشکش رادر پای جام باده فرو بارداز تنگنای محبس تاریکیاز منجلاب تیره این دنیابانگ پر از نیاز مرابشنوآه ای خدای قادر بی همتا
فروغ فرخزاد