ارسال شده از cheshmeh.ir
""هفته‌ها و سپس ماه‌ها گذشت و خانم هینچر در تخت ماند و جایش را تنها برای بیرون رفتن‌هایی ضروری و کوتاه به دست‌شویی، کشو ِ لباس‌ها، و میز آرایشش ترک می‌کرد، و یک بعد از ظهر هم وقتی سوفی خدمتکار التماس کرد که برود پیش دندان‌پزشکش، خانم هینچر با روبدوشامبر آلبالویی و دمپایی‌های پَردارش خود را به خطر انداخت و رفت طبقه پایین تا ببیند سَتِردی ایونینگ پُست اش رسیده یا نه. اما با احتساب همه این سفرهای کوتاه هم، چه اصلی و چه فرعی، خانم هیچر 23 ساعت از شبانه‌روز، 165 ساعت هفته، و 644 ساعت از ماه را زیر روتختی می‌ماند. در تخت صبحانه، ناهار و شام می‌خورد. در تخت مطالعه می‌کرد و بافتنی می‌بافت، و تمام روزنامه‌ها و مجلات روز و انواع گلوله‌های کاموا و میل‌های بافتنی در ابعاد مختلف دم دستش قرار داشت. یک زنگ دستی نقره‌ای روی میز عسلی‌اش بود. دوبار که تکانش می‌داد، سوفی خدمتکار آناً دست‌هاش را خشک می‌کرد، یا جاروبرقی را خاموش می‌کرد، یا سیگارش را می‌انداخت، و به معنای واقعی کلمه دوان‌دوان می‌آمد. سوفی دستور کارش را همان زمانی از آقای هینچر گرفته بود که او حقوقش را برده بود بالا. «عزیزم، یه دقیقه می‌آی این‌جا؟» هینچر باز وارد اتاق همسرش شد. «عزیزم، می‌خوام یه چیز عجیبی ازت بخوام. احتمالا فکر می‌کنی من مطلقا دیوونه‌ام.» هینچر لبخند زد. «چی می‌خوای، دخترکوچولو؟» «می‌خوام تو تخت بمونم، شیرینم. یعنی تو این مدت همه‌ش تو تخت بمونم.» هینچر ناباورانه گفت: «نُه ماه؟»... "" از متن کتاب
"""فرار از اردوگاه 14" رمان نیست، قصه پردازی نیست، بلکه تلخ ترین تصویری است که می توان از اردوگاه های مرگی که همچنان در گوشه ای از دنیا برقرار است، به نمایش گذاشت. زندان بدون سقف کره ی شمالی‏، که تعداد آدم هایی که از اردوگاه مرگش جان سالم به در برده اند و توانسته اند به بیرون از مرزهای این سرزمین محبوس فرار کنند، به انگشتان دو دست هم نمی رسد.""

بیشتر ببینید