آنقدر از مقابل چشمان تو رد شدمتا عاقبت ستاره شناسی بلد شدم منظومه ای برابر چشمم گشوده شدآنشب که از کنار تو آرام رد شدمگم بودم از نگاه تمام ستارگانتا اینکه با دو چشم سیاهت رسد شدم...شاید به حکم جاذبه شاید به جرم عشقدر عمق چشمهای تو حبس ابد شدم...محمد سلمانی
__________________________
چنان ز پند شما ناصحان زمین گیرمکه گر دوباره نصیحت کنید، می میرممرا به خویشتن خویش وانهید که مننه از قبیله ی زهدم ، نه اهل تزویرم...
محمد سلمانی
__________________________
...تاريخنويسان كه قلم در كفشان بود جز ننگ به پيشاني ميهن ننوشتند يك عمر از اين شاخه به آن شاخه پريدند يك برگ ز خاموشي سوسن ننوشتند هفتاد من از كاغذ ملّت به هدر رفت افسوس كه قانون مدوّن ننوشتند
محمد سلمانی
__________________________
وقتي كه حكمران چمن باد ميشوداول تبر حواله شمشاد ميشودديگر چه مكتب و چه مرام و چه مسلكيدر گلشني كه قبلهنما باد ميشودبلبل خموش، غنچه گرفتار، گل ملوليعني چمن مدينه بيداد ميشودجايي كه سنگ، زمزمه عشق سردهدآنجاست تيشه قاتل فرهاد ميشوديك عمر آن كه بود مجلد به جلد دوستدرگير و دار حادثه جلاد ميشود...
محمد سلمانی
__________________________
اگر چه بين من و تو هنوز ديوار استولى براي رسيدن، بهانه بسيار استبر آن سريم كزين قصه دست برداريممگر عزيز من! اين عشق دست بردار استكسى به جز خودم اى خوب من چه مى داندكه از تو - از تو بريدن چه قدر دشوار استمخواه مصلحت انديش و منطقى باشمنمي شود به خدا، پاى عشق در كار استتو از سلاله ىسوداگران كشميرىكه شال ناز تو را شاعرى خريدار استدر آستانه ى رفتن، در امتداد غروبدعاى من به تو تنها،خدا نگهدار استكسى پس از تو خودش را به دار خواهد زدكه در گزينش اين انتخاب ناچار است
محمد سلمانی
__________________________
بررسی
گزارش شده
تایید شده
رد شده