-
تردید - شعری از کتاب "پیاده آمده بودم"
بر بستر تردید، فروماندهترینم
دیری است که من سنگترین سنگِ زمینم
چون خاطرۀ مبهم یک کوچۀ بنبست
صد بار اگر تازهشوم، باز همینم
رفتند پرستونفسان صد افق و باز
من در خم و پیچ سفر نافه و چینم
یک عمر شفق گفتم و یک عمر شقایق
معلوم شد آخر، نه چنانم، نه چنینم
نی ذوق سفر مانده و نی فرصت برگشت
نومیدی محضم، نفس بازپسینم
فروردین ۱۳۶۹